مدتی منتظر ماندم تا یکی از دوستان نویسندهمان قلم بردارد و از سیرت پر فراز و نشیبِ جهادی استاذ مبتکر، اسطورهء اتاق متفجرات، شهید استاد یاسر رحمهالله بنگارد و ما را از خدمات، رشادتها و ابتکاراتی که در عرصهی بارود بجای گذاشته بود، بهرهمند کند، ولی با وجود گذشتن مدت مدیدی، کسی قلم بر نداشت تا چیزی از این شخصیت جهادی بزرگ بنویسد.
زندگانی دوستان زیادی نوشته شده است، اما تا حالا زندگانی استاد با خاطرات خواندنی، شیرین و درسهای گوناگون باقی مانده است. برخی از دوستان پیشنهاد دادند تا با کمک برادر بزرگوار شهید و دیگر همسنگران و همکارانش نیمنگاهی به زندگانی این ابر مرد داشته باشیم.
دوران کودکی
شهید استاد یاسر در سال 71 شمسی، در دیار هجرت و غربت، در یک خانوادهء مومن، دین دوست و مجاهد پرور، چشم به جهان گشود.
دروس ابتدایی را در شهر زابل، در یکی از فعالترین مدارس آنجا به پایان رساند. شهید از همان دوران کودکیاش نابغه، خادم، غیور و دارای طبعی مجاهدانه و سلحشورانه بود. برادر شهید میگفت: استاد یاسر رحمهالله از همان دوران کودکی فردی ساکت، مودب، غیور و خادمی به تمام معنا بود. خیلی میکوشید تا خدمت پدر و مادر را انجام دهد، خصوصا خدمت مادر را؛ حتی گاهی از مادر میشنیدم که میگفت: با وجود یاسر خیلی در خانه راحت هستیم؛ زیرا اکثر کارهای خانه را انجام میدهد.
وی از همان اوان نوجوانی محبت خاصی با صحابه کرام و خلفا راشدین داشت و چنان در دفاع از ایشان حماسه نشان میداد که هر از گاهی بخاطر آنها کارهایی بس بزرگی نسبت به سن کمش انجام میداد. در روزهای فاطمی، اهل بدعت، کلمات لعن و نفرین بر صحابه کرام را روی ماشینها مینوشتند، او با وجود سن کمش، سنگ و آجر بر میداشت و آنها را شکسته و از بین میبرد.
روزی پدر استاد یاسر، او را با خودش به مدرسه برد. به مجرد اینکه استاد و مدیرِ مدرسه، شهید را میبیند به پدرش خطاب میکند، روزی فرزند شما مجاهد بزرگی خواهد شد.
میدان جهاد و خدمات استاد
دیری نمیپاید که استادِ شهید به قافله مجاهدین میپیوندد، او در ابتدای ورودش در میادین جهاد، بیشترین سعی خود را بر خدمت مجاهدین متمرکز کرده بود و بزرگترین سعیش بر این بود تا پیشرفتهای روز افزونی در میدان جهاد داشته باشد.
بعد از گذشت مدت کمی، امیران جهادی، الهاما استاد را به اتاق متفجرات میفرستند تا پیش استاد عمرِ شهید رحمهالله تعلیم ببیند. خداوند متعال به استاد صبر و حوصله عجیبی داده بود و علاقه خاصی به کار بسیار حساس و پر خطر بارود در وجود او به ودیعه گذاشته بود. وی سعی داشت تا وارث علم استاد عمر قرار بگیرد؛ از این رو در یاد گرفتن فرمولهای ساخت انواع بارود، هیچ سستی را به خود راه نمیداد.
او نه تنها از استاد عمر رحمه الله تعلیم میگرفت بلکه هر استادی که به اتاق متفجرات میآمد و هر استادی که در گوشه و کنار، دور و نزدیک وجود داشت، سعی میکرد تا از آنها علمی حاصل کند.
استاد رحمهالله با اینکه سن چندانی نداشت، ولی تلاشهای زیادی انجام میداد. صبح زود، شروع میکرد به پختن و چوشاندن پودرهای ماین و آماده ساختن آنها و تا نزدیک به عصر دست از کار بر نمیداشت. این عادت همیشگی و روزمره شهید بود.
وقتی استاد عمر رحمهالله شهید میشود، شهید استاد یاسر رحمهالله رسما بجای استاد عمر مشغول به خدمت در اتاق متفجرات میشود. خداوند متعال استعداد و ذوق عجیبی به ایشان داده بود. وی با وجود اینکه سواد چندانی نداشت و فقط کلاسهای ابتدایی را خوانده بود، بازهم تلاش زیادی به خرج میداد تا کتابهای دانشگاهی را که در مورد فیزیک و شیمی نوشته شده بود، بخواند تا از این رهگذر بتواند در عرصه بارود، خدمات بزرگی را انجام دهد. وی در روزهایی که نمایشگاه کتاب در مناطق دور و نزدیک برگزار میشد شخصا به آنجا میرفت و کتابهایی را که در مورد فیزیک و شیمی نوشته شده بود، میخرید و با خود به اتاق بارود میآورد و زیر مطالعه قرار میداد و حتی گاهی با دوستان و آشنایانِ خارج از کشور در تماس میشد و از آنجا کتابهای فیزیک و شیمی را میطلبید و مطالعه میکرد، کما اینکه از گوگل جدید ترین کتابها و مفیدترین آنها را دانلود کرده ومطالعه میکرد.
برادر شهید رحمهالله میگفت، من همیشه از مولانا انصاری حفظهالله میشنیدم که میگفت، خداوند به یاسر جزای خیر دهد که واقعا وقتی کار بارود را شروع کرد، ما راحت شدیم و با زحمات بیوقفه خود در این بخش برای مجاهدین خدمات شایانی انجام داد.
و مى افزود: حاجى حافظ غلامالله صاحب هر از گاهی با افتخار میگفت: در میان ما افراد کمی پیدا میشوند که مانند استاد یاسر در علم بارود تبحر و مهارت داشته باشند.
فعال کردن معسکرات بارود وشاهکارهای استاد در شمال افغانستان
استاد یاسر به دستور امیران بزرگوارش مدتی به ولایتهایی مثل غور، غزنی و ولایتهای شمال کشور فرستاده شد تا آنجا مشغول خدمت شود.
او در این مدت حلقههای درس و دورههای آموزشی بارود را در آن مناطق دایر کرد و موفق شد در مدت کوتاهی افراد زیادی را در این بخش، فارغ التحصیل کند.
کما اینکه با ابتکارات فنی خود برای اولین بار در غزنی صدای مرگ را بلند کرد و با آتش مهیب ماینها، و نارنجکهای دستی غوغایی در ولایت غزنی بوجود آورد و لانههای دشمن را یکی بعد از دیگری از بین برد.
از دوستانی که مدتی را با استاد یاسر رحمهالله در غزنی گذرانده بود، شنیدم که میگفت: دشمن چنان هراس داشت که میتوانستیم با بمبهای دستی و نارنجکهای دست ساز، پوستههای بزرگی را فتح کنیم و غنایم زیادی را بدست بیاوریم.
به این شکل استاد رحمهالله توانست کار بارود را در این مناطق رونق دهد و معسکرات تعلیمیاش را فعال کند، و برای بار اول طعم تلخ مرگ را از طریق بارود به دشمنان دین و وطن بچشاند.
با بازگشت استاد به برابچه، شهرتش در مناطق شمال افغانستان میپیچد و طلاب علوم بارود از هر گوشه و کنار عازم برابچه میشوند تا از محضر استاد یاسر بهرهمند شوند. برادر استاد میگفت: در هر دورهای، سی چهل نفر از برادران شمالی شرکت میکردند و بعد از تعیلم علوم بارود و متفجرات به مناطق خود بر میگشتند و دست به خدمات بزرگی میزدند.
آوازه استاد یاسر نه تنها در افغانستان پخش شده بود، بلکه در این مدت کوتاه شهره آفاق شده بود؛ حرکتها و جنبشهای متعددی خواهان این بودند که استاذ به حرکت آنها ملحق شود و مشغول به خدمت شود؛ حتی مجاهدین سرزمین شام چندین بار با پیشنهادات هنگفتی از او تقاضا میکنند تا عازم سوریه شود و در آنجا مشغول به کارهای بارود گردد ولی او سر باز میزند و با امکانات کم و با فقر و فاقهای که در سنگرهای افغانستان با آن کلنجار میرفت، امارت اسلامی را ترک نکرد.
او همراه با تعلیم دادن مجاهدین، درست کردن ماین برای عملیات، تهیهی واسکتهای فدایی، موترهای فدایی و موتر سیکلهای فدایی دست طولایی داشت.
همچنین در بخشهای نظامی خدمات شایانی انجام داد؛ از قبیل تعلیم سلاح سنگین تور غندی، شرکت در عملیات بزرگ مناطق دور و نزدیک، کشف استعدادها در این بخش و استخدام آنها که مفصلا در عنوان بعدی روی این عناوین بحث خواهیم کرد ان شاءالله.
زخم برداشتن در این راه
میگویند: در کار متفجرات و بارود، اولین اشتباه انسان، آخرین اشتباه اوست؛ زیرا بارود یکی از حساسترین و پر خطرترین کارهایی است که به انسان، فرصتی برای تجربه نمیدهد؛ به همین جهت میبینیم اکثر استادان بارود یا دست ندارند یا پا ندارند یا هم مواجه با سرطانهای شیمی شدهاند و یا هم شکار این موادهای حساس شدهاند، یا زمینگیر و یا هم تکهتکه شدهاند.
در یکی از روزها، یکی از شاگردان شمالیِ استاد، یکی از مواد را به اندازهء یک درصد بیشتر از مقدار مجازش، میافزاید و آن را روی کاغذی میگذارد تا خشک شود، وقتی استاد میخواهد بارود را از روی کاغذ به کاغذ دیگری انتقال دهد، در این اثنا متاسفانه یک در صد بارودِ اضافه شده حساسیتش خیلی زیاد میشود و در نتیجه منفجر میشود که در اثر آن استاد یاسر میافتد، بارودهایی که روی کاغذ دوم هستند آنها هم منفجر میشوند.
حال استاد خیلی وخیم شده و به بیمارستان انتقال داده میشود، یک انگشت دستش قطع میگردد و انگشت دیگرش نصفه قطع و پایش شکسته میشود. تقریبا هشت ماه زمینگیر میشود و بیش از چندین بار عمل میشود، مواد شیمیاییِ بارود در گوشت و پوستش جذب میشود، به همین خاطر چندین بار گوشت بدنش بریده و کنده میشود، بازهم بهبود پیدا نمیکند تا اینکه بعد از هشت ماه، عافیت مییابد ودوباره به سنگرهای داغ میادین جهاد ملحق میشود.
خداوند متعال استعداد و علم خاصی به ایشان در این بخش داده بود. استاد رحمه الله قبل از شهادتش قلم و کاغذ بر میدارد تا از تجربیات و فرمولهایی که در اثنای خدمتش در اتاق باروت یاد گرفته بنویسد، تا اینکه موفق میشود گنجینهی گرانسنگی از معلومات کمیاب و نادری را در این بخش از خود بجا بگذارد.
یکی از استادان فعلی اتاق متفجرات میگوید: آنچه را که استاد از خود بجا گذاشته واقعا ذخیره علمی کمیاب و نادری هست که به مشکل میتوان چنین ذخیرهی را در جایی دیگر پیدا کرد.
( خواسته بنده از مسوولین محترم و معزز این است که بخاطر استفاده بیشتر و عام شدن نفعش، این گنجینه جهادی و علمی را به نشر برسانند تا صدقه جاریهای برای روح بلند شهید و گنجینهای برای دوستان دانشطلب، و افتخاری برای مجاهدین باشد).
شهید ایوب رحمه الله تعریف میکرد: استاد یاسر یک بارود خاصی از مواد مختلف درست کرده بود که بسیار کار آمد بود و کسی دیگر از چنین بارودی اطلاعی نداشت؛ فقط به من روش ساخت این بارود و فرمولهای ساختاریاش تعلیم داد.
خدمات نظامی استاد رحمه الله وزخم برداشتن مجدد
زمانی که آمریکاییها بر برابچه هجوم آوردن
د، شهید رحمه الله همراه با بقیه دوستان خودش نقش بسزایی در عقب راندن تانکهای آمریکایی بازی کردند؛ بشکلی که استاد با ماینهای کاشته شده خود، تانکها بسیاری را واژگون کرد و با سلاح سنگین تورغندی تانکهای زیادی را از پای درآورد و آنها را از بین برد.
استعداد عجیبی در کاربرد سلاح سنگین تور غندی داشت، به گونهای که میتوانست هدف خود را در شب و از مسیر دوری از پای در آورد.
در اثای هجوم دشمن با تانکها بر برابچه، وی با دوستانش مشغول هدفقرار دادن تانکها بودند که ناگهان هواپیماهای دشمن سر میرسند وشروع به بمباردمان میکنند که در اثر این حمله هوایی دو تن از دوستانش شهید میشوند و خود استاد زخمی میشود، وقتی او را به بیمارستان انتقال میدهند دکتور به شکل طنز به او میگوید: تو میگذاشتی همون زخمهای سابقت خوب میشدند، دوباره میرفتی برای جنگ.
بعد از این، شاگردان استاد واستادان دیگری در اتاق بارود مشغول به فعالیت میشوند و استاد ترجیح میدهد تا در جنگها و ساحات نبرد مشغول فعالیت شود، در این مدت خدمات بزرگی را انجام می دهد و در جنگهای بزرگی شرکت میکند ودشمنان زیادی را از پا در می آورد، استعدادهای زیادی را کشف کرده و دوستان زیادی را تربیت میکند.
استاد یاسر رحمه الله چندین سال در تشکیلات عمومی و چریکی در ولایت نیمروز و مناطق پیرامون آن شرکت میکند، وی نه تنها استاد بارود و متفجرات بود؛ بلکه در یادگیری و یاد دهی سلاحهای سبک و سنگین، ید طولایی داشت.
دوستان زیادی را در سلاحهای مختلف مسلکی کرد و از آنها در بخشی که استعداد داشتند به اجبار هم که میشد کار میگرفت، خیلی بر شاگردان و زیردستان خود حساس بود و در راستای یادگیری وخدمت گرفتن از آنها کوشا بود.
همیشه به شهید ایوب رحمه الله میگفت: تو استعداد خاصی در سلاح راکت داری. استاد خیلی از وقتش مایه میگذاشت تا ایوب در سلاح راکت و هشتاد و دو مسلکی شود، حتی گاهی گالنهای آب را در مکان دوری میگذاشتند و هدف قرار میگرفتند تا هدفزنیشان خوب شود.
روزهای قبل از شهادت
او قبل از اینکه برای آخرین بار برای تشکیل به خاشرود برود، با خانواده، مادر و برادرانش تماس میگیرد و متفاوتتر از همیشه صحبت میکند، از مادر و برادران حقمعافی میخواهد و سپس راهی میدان میشود، مدتی نمیگذرد که استاد رحمه الله بالای ماینهایی که صاحب و غیر صاحب، سازنده و غیر سازنده، دوست و دشمن را نمیشناسند میرود و با سه دوست دیگرش به آرزوی دیرینهاش؛ که همان شهادت باشد، میرسد و زمین خاشرود را با خون پاک خود گلگون میسازد.
در اخیر خالی از لطف نیست که ذکری از خانواده این ابر مرد شود؛ کسانی که از دوران خردسالی با خون جگر این شیرمرد را تربیت و بزرگ کردند و وقتی که عازم میدان شد چندان سنی هم نداشت، ولی بازهم مانع رفتنش نشدند و با تمام سعی و توان خود با او همکاری نموده و حمایتش کردند.
برادر استاد میگفت همیشه پدرم به یاسر خطاب میکرد: دیگر من پدرت نیستم، پدرت همان امیران تو هستند، نگاه کن فرزندم، در اطاعت از اوامرشان کوتاهی نکنی.
پدر استاد همیشه وی را توصیه به اطاعت از امیران میکرد واز نافرمانی امیران خیلی او را برحذر میداشت.
مادر استاد یک انسان نیک و مجاهدهی به تمام معنا است؛ به گونهای که در این عصر زنان صابره و مجاهده مثل او کم یافت میشود. همیشه مشوق و حامی استاد بود و همیشه زمینه سفر را برایش فراهم میکرد.
روزی استاد یاسر قرار بود بعد از نماز حرکت کند و خود را به میدان برساند. ماشینها هم قرار بودند بعد از نماز حرکت کنند. استاد میگوید: من کمی استراحت میکنم دوباره حرکت خواهم کرد؛ ولی مادرش اجازه نمیدهد تا از قافله عقب نماند؛ بنابراین مجبورش میکند تا حرکت کرده و خودش را به میدان برساند.
خداوند متعال به این خانواده مجاهدپرور و صابر، اجر و پاداش مضاعف بدهد و برای پیشبرد اهداف جهادی توفیقات مزیدی عنایت کند و خود شهید را در بهشت برین، همراه با انبیا و صالحین جای دهد. آمین.
در این وبلاگ خاطرات جهادی، سرگذشت شهدا، تحلیلات سیاسی ومقالههای جهادی دیگری که در مجله صمود و سایت دری الاماره نشر شدهاند، اینجا ذخیره و بازتاب داده میشوند. امیدوارم لحظات خوشی را با ما سپری کنید.